2024 | سقوط به لانه خرگوش | Fiesta en la Madriguera
سقوط به لانه خرگوش
:: Fiesta en la Madriguera ::
بریم سراغ فیلم "Down the Rabbit Hole"... اوه ببخشید، اسم اصلیش "Rabbit Hole" عه، یه جورایی مثل "سقوط به لانه خرگوش" میشه ولی خب نه دقیقا! ببین، این فیلم محصول سال ۲۰۱۰ آمریکاست، یه درام درست و حسابی که کارگردانش جان کامرون میچله. فیلمنامه رو هم یه آقایی نوشته به اسم دیوید لیندسی-آبایر، که اتفاقا نمایشنامه اش رو هم خودش نوشته، یعنی فیلم از روی یه نمایشنامه اقتباس شده.
داستان فیلم درباره یه زوج به اسم های بکا و هاوی کوربته که یه پسر کوچولوی چهار ساله داشتن به اسم دنی، که تو یه تصادف ماشین از دست میدن. هشت ماه از اون ماجرا گذشته و فیلم از اینجا شروع میشه. حالا این زوج مونده تو یه برزخ غم و اندوه، هر کدوم یه جور دارن با این قضیه کنار میان. بکا انگار میخواد همه چیز رو پاک کنه، لباس های دنی رو میده بره، وسایلشو جمع میکنه، حتی میخواد خونه رو هم بفروشه. ولی هاوی، شوهرش، با این کارا خیلی مخالفه، انگار میخواد یاد و خاطره دنی رو زنده نگه داره، عکساشو نگاه میکنه، ویدیوهاشو میبینه. هاوی حتی دلش بچه میخواد دوباره، ولی بکا اصلا تو فاز بچه دار شدن نیست.
مادر بکا، نات، اونم یه پسر دیگه شو از دست داده، برادر بکا، آرتور، که تو ۳۰ سالگی به خاطر مصرف مواد فوت کرده. بکا میگه این دو تا مرگ اصلا قابل مقایسه نیستن، انگار میخواد بگه غم خودش خیلی بزرگتره. خواهر بکا، ایزی، هم حامله است، بکا همش یه جور نصیحت های ریز و غیرمستقیم مادرانه بهش میکنه که ایزی اصلا خوشش نمیاد و حرص میخوره.
بکا و هاوی میرن گروه درمانی، همون گروه های مخصوص آدمایی که بچه از دست دادن. بکا اونجا هم خیلی زود عصبی میشه، از بعضی از حرفای بقیه اعضا خوشش نمیاد، مخصوصا از یه زوجی که میگن مرگ بچه شون "خواست خدا" بوده. بکا دیگه گروه رو ول میکنه ولی هاوی همچنان میره. یه خانومی هم تو گروه هست به اسم گبی که شوهرش نمیاد گروه، یه شب هاوی میبینه گبی تو ماشینش نشسته و انگار حالش خوب نیست. با هم میرن بیرون، ماریجوانا میکشن و کم کم دوست میشن. حتی قرار بود یه رابطه ای هم بینشون شکل بگیره، ولی هاوی میگه نه، من زنمو دوست دارم و قضیه منتفی میشه.
یه طرف دیگه داستان، بکا یه جور ارتباط پنهانی با جیسون، نوجوونی که با ماشین به دنی زده، برقرار میکنه. میفهمه جیسون خیلی عذاب وجدان داره، بکا بهش میگه تقصیر تو نبوده. جیسون یه کتاب کمیک داره مینویسه به اسم "لانه خرگوش" که درباره دنیاهای موازیه. بکا ازش میخواد کتابو ببینه، جیسون هم میگه وقتی تموم شد نشونت میدم.
بکا و هاوی خونه شون رو میذارن برای فروش. روز بازدید خونه، هاوی تصمیم میگیره خونه بمونه. تو اتاق دنی، با یه زوجی که اومدن خونه رو ببینن، درباره دنی حرف میزنه، میگه پسرم فوت کرده و اون زوج یه کم معذب میشن. بعد از بازدید، جیسون کتاب کمیکشو میاره برای بکا، در خونه هنوز باز بوده، جیسون میاد تو. هاوی میفهمه این همون پسره است، خیلی عصبانی میشه. بکا میگه من با جیسون ملاقات داشتم. هاوی داد و بیداد میکنه و از جیسون میخواد بره. جیسون هم میره.
بکا و جیسون دوباره همدیگه رو میبینن، درباره کتاب کمیک حرف میزنن، درباره دنیاهای موازی. بکا یهو میفهمه که الان تو این لحظه، اون داره "نسخه غمگین" خودشو زندگی میکنه. میگه نسخه های دیگه ای از اون هم وجود دارن تو دنیاهای دیگه که غرق تو غم نیستن. هاوی و بکا کم کم یه سری فعالیت های جدید رو شروع میکنن، بولینگ بازی میکنن، بازی های کامپیوتری میکنن، انگار دارن مرگ پسرشونو یه جورایی قبول میکنن. بکا هم میفهمه که غمش مثل غم مادرشه، هیچوقت تمومی نداره، فقط باید باهاش زندگی کرد.
آخر فیلم، هاوی و بکا تصمیم میگیرن یه مهمونی ناهار تو باغ بگیرن. اولش هاوی داره برای بکا توضیح میده مهمونی چه شکلی میشه، کم کم مهمونای آشنا میان، زندگی انگار داره دوباره عادی میشه. صحنه عوض میشه و ما مهمونی رو میبینیم. آخر فیلم، وقتی مهمونا رفتن، بکا و هاوی تو باغ تنها میمونن، به یه نقطه خیره شدن. بکا دستشو میبره سمت هاوی و دستشو میگیره. دست همو میگیرن و همچنان به یه جا خیره میشن. فیلم اینجا تموم میشه.
به نظر من فیلم "Rabbit Hole" یه فیلم خیلی تاثیرگذاره درباره غم و از دست دادن. بازی نیکول کیدمن فوق العاده است، خیلی خوب تونسته یه مادر داغدار رو به تصویر بکشه که هم داره از درون میشکنه و هم میخواد ظاهرشو حفظ کنه. آرون اکهارت هم بازی خوبی داره، ولی به نظرم تمرکز اصلی فیلم بیشتر روی شخصیت بکا و غم و غصه های اونه.
یه نکته جالب دیگه اینه که فیلم خیلی واقعی به نظر میرسه، انگار داری یه تیکه از زندگی واقعی یه آدم رو میبینی. نه خیلی ملودراماتیکه و نه خیلی سرد و بی روحه. یه تعادل خوبی داره. شاید بعضی ها بگن فیلم یه کم آرومه و اتفاق خاصی توش نمی افته، ولی به نظر من همین آروم بودنش باعث میشه تاثیرگذارتر بشه. چون غم و اندوه هم همینجوریه، یه اتفاق بزرگ نیست، یه روند آروم و فرساینده است.
در کل، اگه دنبال یه فیلم درام خوب و احساسی هستید که بازی های قوی داشته باشه و یه نگاه واقعی به غم و از دست دادن بندازه، "Rabbit Hole" انتخاب خیلی خوبیه. البته اگه حوصله فیلم های آروم رو ندارید، شاید خیلی به مذاقتون خوش نیاد. ولی به نظر من ارزش دیدن رو داره، مخصوصا بازی نیکول کیدمن که واقعا دیدنیه تو این فیلم.